پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

من و وروجکم

زندگی از نوعی دیگر

سلام سلام به دوستای گلم که وب منو دنبال میکنند ، خیلی دوستون دارم مخصوصا مامان محمد صالح عزیز که هیچ پیام و بی جواب نمیذاره  گفته بودم که....    منتظر یه اتفاق هستم که مسیر زندگیم و عوض کنم بالاخره بعد از کلی تلاش و پیگیری موفق شدم هفته گذشته به تا ریخ 14 بهمن 93 عمل اسلیو معده انجام بدم به دلیل اینکه خودم خیلی استرس داشتم به هیچ کس نگفته بوذم ، خدا رو شکر مل با موفقیت انجام شد و الان زنئگی جدیدی و برای خودم شروع کردم   از اضافه وزنم همیشه دلگیر بودم چون به محض این که یه روز پیاده روی نداشتم یا کمی از رژیم خارج میشدم دو کیلو وزن اضافه میکردم  و وزنم هم بالای صد کیلو بود که همیشه باعث عذا...
20 بهمن 1393

پیشی رفت :(

سلام دوستای گلم ببخشید یه مدتی هست که سرم با خیاطی و پیشی ویه موضوع دیگه که بعدا براتون میگم  گرم بوده و همچنان هست البته فقط با خیاطی ، چون پیشی و بردم گذاشتم خونه مامانم که حیاط داره اونجا براش بهتر ولی من که بهش عادت کرده بودم خیلی برام سخت شده دوباره برگشتم به قبل که تو خونه تنهام وقتی پیشی بود باهاش همش حرف میدم و دعوا میکردم که گاز نگیره یه بهونه ایی داشتم که برای خودم  که همش تو خونه باهم بودیم خیلی روزای خوبی را با هم داشتیم شبا با هم میخوابیدیم صبح هم با هم بیدار میشدیم در کل فصل پاییز امسال متفاوت ترین پاییزی بود که تا به حال داشتم ... دلم تنگ شده براش و گاه گاهی هم برای جای خالیش گریه میکنم ...   و دیگه برا...
18 دی 1393

بی خبری

سلام   نمیدونم چی بگم  حالم خوبه وقتی  که مشغول خیاطی ام  ولی زمانی که بی کارم یا خوابم یا با پیشی بازی میکنم  دارم کم کم به نداشتن  عادت میکنم  خیلی کمتر از گذشته به فکر بچه هستم ، انگار داره برام غریبه میشه که احساس مادری داشته باشم  یه سری فکری جدید دارم که اگه خدا بخواد درست  همه چی پیش بره شاید خوشحالتر  و سالمتر زندگی کنم به دعا هاتون همچنان نیازمندم و دعا میکنم که هیچ کس حسرت هیچ چیز و  نخوره،  حالا هر چی که باشه  نمیدونم که دلم پر ، خالی یا اصلا چه حسی دارم بیشتر احساس خلاء میکنم انگار دارم خالی از همه احساسات دنیا میشم که نمیدونم خوبه یا بد ... فقط میگذرون...
2 آذر 1393

یا حسین

سلام به دوستای گلم که چند وقتی نبودم اول از همه سوگواری هاتون برای سرور شهیدان قبول باشه و بعدش دوستانی که منتظر عکسای پیشیم بودند شرمنده ، پیشی که اسمشو گذاشتیم فندق خیلی سرمون و شلوغ کرده یکسره باید بهش شیر بدیم و مواظبش باشیم کلی بهش عادت کردم  تو خونه همدم دارم تمام حس های مادرانم و نثارش میکنم  خیلی با نمک و خیلی دوست داشتنی و داستان پیدا کردنش  اینجوری شد که وقتی داشتم میرفتم کلاس خیاطی  صدای ناله شنیدم وقتی گشتم دیدم فندقی تو جوب  اب افتاده بلندش کردم و گذاشتم کناری گفتم که حتما مادرش میاد پیشش وقتی که از کلاس برگشتم هنوز اونجا بود و داشت میلرزید منم که دل نازک اوردمش خونه شستمش و شیر با سرنگ بهش دادم و الان ...
14 آبان 1393

تولدی دیگر

امروز تولدم بود جای همه  اونایی که نبودند خالی... یه سال دیگه هم بدون  نی نی  گذشت  ولی  میدونم تو سالهای اینده با نی نی خواهد گذشت ... همسرم خیلی  سورپرایزم کرد  و از ته دلم ذوق کردم  ... امسال هم یه جورایی نی نی داشتیم البته از نوع بچه گربه که زود به زود شیر میخواد  خونه رو ،رو سرش میذاره  تو پست بعدی عکسشو با داستان پیدا کردنشو میذارم .... و در اخر دوستتون دارم اونم بد جور ....  
13 مهر 1393

فقط برای او

نمیدانم از کجا شروع کنم .... از خوبیت از امیدت از حرفهای پراز ماهت یا از چشمهات که منو کشته حتی از عصبانیتت چون اونم برام غنیمته ...... کاش بدونی چقد دوستت دارم کاش بدونی که ارزشت بیشتر از این حرفهاست ..... چه خوبه بودنت .....چه خوبه احساست ....وحتی لمس کردنت .....چه خوبه بوسیدنت  انقدر دوس دارم به اون شونه هات سرمو بزارم ...حرفهای دلم بهت بگم ...باهات بخندم ...باهات گریه کنم .... وهر لحظه به چشمهای پر مهرت نگاه کنم چون اون چشمها منو به زندگی بیشتر وابسته میکنه هرموقع صدای قشنگت میشنوم ....دلم میلرزه ...یه جوری اروم میشم ..از خودم از بودنم جدا میشم و خودم را به تو میسپارم ... عشقت و بودنت تو دلم حک شده و محاله ک...
8 مهر 1393

خش خش برگ ها

سلام به همه خونندگان عزیزم که خیلی برام محترمید .... از این چند وقت گذشته بگم که با همسری میرم پیاده روی صبح ساعت شش ونیم  میزنیم بیرون و ایشون به اداره میرسونم و بعد خودم میرم پارک و شروع به راه رفتن میکنم ، روزا اول با صورت پف کرده میرفتم احساس میکردم که خیلی ها با تعجب نگام میکنند ولی چاره ایی ندارم میخوام این زندگی و از روزمرگی در بیارم تا به امروز صبح ها مطعلق به من همسری بود تعداد معدودی ادم میدی که بیرونن ولی امروز با کشیدن ساعت ها عقب و شروع روز اول مدرسه  خیابونا شلوغ شده بود حتی تو پارک خم پر از ادم بود ... از این که بگذریم و از چند روز پیش بگم که مامان و خواهری ها خونمون بودند براشون پیتزا درست کردم که فوق العاد...
31 شهريور 1393

دانشگاه ازاد

پسر خواهری ازاد رشته مهندسی صنایع تهران شمال قبول شد خدارو شکر ان شالله هر جت هسا موفق باشه ان شالله همه بچه ها موفق باشند 
24 شهريور 1393