پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

من و وروجکم

گلکسی

سلام به دوستای گلم خوبید انشالله که ، خدارو شکر منم خوبم و خیلی دلم برای اینجا و با شما بودن تنگیده بود از پریشب که وایمکس دار شدیم چندین بارسعی کردم بیام و پیغام بذار ولی کامپیوترمون هم انگاری به مشکل خورده از بس باهاش کار نکردیم خاک رفته توش ... از اینا بگذریم به غصه دلم که برسیم که همچنان غصه داره و گاه و بیگاه از تهش صدای اهی کوتاه میاد بالا طوری که مثل  درد زایمان پنج دقیقه یه بار میاد و میره ، خیلی دوست میداشتم که بعد این همه روزایی که نبودم میومدم و خبر خوب بهتون میدادم ولی نشد که به این بار که برای ای یو ای در تلاش بودم اصلا تخمک خوب نداشتم و برنامه کنسل شد و فردا وقت دکتر دارم تا برم برای این دوره  درمان که ان شال...
24 تير 1393

برای چندمين بار

سلام دوستان گلم نمیتوانم چرا هر چی سعی میکنم پیام بزارمش نمی شه و الان به سختی با گوشی اومدم فقط این و بگم که وایمکس دار شدیم و خیلی زود میام  همین تا بعد فعلا بای
24 تير 1393

شروع

سلام ، خوبید ، خوشید ! ای منم بدک نیستم ،  بعد از اسباب کشی به خونه جدید  سال نو اومد و من خونه تکونی نداشتم که باعث خوشنودی من شد و سال جدیدمون با خوشی و با تفکر مثبت شروع کردیم که هفته اول به عید و بازدید گذشت و هفته بعدشم به سفر به دیار مادری من که اونجا هم خیلی خوش گذشت با این که خود درمانی کرده بودم و همش توهم داشتم ولی در کل خوب بود و تا امروز همش مهمون داری کردم و هنوز مهمونی دوستای دانشگاهیم مونده که فکر کنم هفته بعد بیان ....  و اینکه خیلی به این سری درمان که میخوام برم امید دارم از خدا میخوام نا امیدم نکنه و نور امید و تو خونمون روشن کنه واقعا از سوت و کور بودن خونه متنفرم  وقتی تنها تو خونه ام  دیگه ...
10 ارديبهشت 1393

اولین پست جدید در منزل نو

سلام دوستای گلم  ببخشید چند وقتی نبودم هم سرم با منزل نو گرم بود و هم اینکه اینجا اینترنتومون وصل نیست و الان با دایال آپ  وصل شدم و سرعتم بسیار پایینه در اولین فرصت میام و این چند وقت رو مینویسم و اینکه دوستون دارم  و هم چنان در جستجو کودکم هستم و هر ماه  انتظارشو میکشم  و یه چیز دیگه این که برای این ماه میخوام برم ای یو ای و برام دعا کنید ...   قربان شما مامان وروجک
5 ارديبهشت 1393

تحویل خانه

سلام به همه ی دوستای گلم که همیشه بهم سر میزنید و نظرای قشنگ میزارید... ؛این چند روز در گیر کارا  خونه بودیم  که  بعد از کلی مشقت از مستاجر تحویل گرفتیم و الانم دست نقاش هست تا یکم صفا بده بهش الان خیلی خوشحالم (ولی روز اول دل گیر بودم که خونه نو با نی نی میخواستم (زیاده خواهی ) طوری که شب کلی پنهانی اشک ریختم ) والان از خدای خودم شاکرم که سقفی داریم برای بالی سرمون و مستاجر نیستیم  خدارو شکر  .... بیشتر وسایل خونه رو جمع کردم تا هر وقت کارای خونه تموم شد زودی بریم خونه خودمون  ان شالله ...   ...
10 بهمن 1392

دوباره اومدم

با یاد خدا سلام به دوستای گلم انگار اینجا شده گوشه دلم و یا طبق عادت  نمیتونم ترکش کنم ، و  به گفته دوست عزیزم که همراهمه (مامان محمد صالح عزیز) باید درونم و خونه تکونی بدم  البته بیرون هم دارم میتکونم و داریم جا به جا میشیم از این خونه میریم  خدا روشکر خونه خودمون که با کلی تلاش خریدیمش شاید همین جابه جایی باعث شه همه جوره خودمو بتکونم شاید این حس های بدی که دارم هم از بین بره تو خونه جدید همه چی برامون نو نوار شه ان شالله که همین جور بشه :)   خدایا از ته دلم ازت ممنونم که مراقبمی نمیذاری نبودت و حس کنم و بعد از خودت همسر عزیزو مهربونم رو کنارم گذاشتی که تکیه گاه هم باشه   خـــــــــــــــــدایا ه...
2 بهمن 1392

...

یه عالمه حرف دارم برای گفتن ولی حسش نیست چون خیلی غمگینم  حال و روزم خوبه ولی از تو داغونم از بعد اینکه دیگه درباره نی نی با شو شو حرف نمیزنیم انگار دارم بدتر میشم انگار اینجا هم دیگه نمیتونم بحرفم یکی میگه هیس ننویس بذار فقط تو دلت بمونه این همه نوشتی و درباره اش  فکر کردی و حرف زدی به کجا رسیدی ، شاید دیگه نیام بنویسم و  این اخرین مطلبم باشه این جوری راحت تر بگذره کسی هم ناراحت نمیشه با خوندن دردای من ، یه موقع نگین که این چیزا درد نیست حتی یه بچه کوچیک هم با نداشتن یه عروسک  یا اسباب بازی درد میکشه منم درد میکشم قفسه سینه ام درد میگیره نمیتونم نفس بکشم اصلا نیدونم که باید چیکار کنم ... من موندمو احساسات خیلی سخت ا...
17 دی 1392

خاله فدا

 سلام  از دیروز بگم که پسر خواهرم که خیلی میدوسمش چون هفت سال اختلاف سنی مونه و از خواهر و برادر هم بهم نزدیک تریم ،  خورده بود زمین و استخون مچش جابه جا شد و روانه اتاق عمل شد و با دو تکه اهن بهم وصلش کردن خیلی نگرانشم دیروز از ظهر کنار خواهری و پسری بودم تا شب که بیمارستان نذاشتن پیشش بمونیم الهی بگردم بچم خیلی درد کشید براش دعا کنید زود خوب شه  امسال پیش میخونه و کلی از کلاساش عقب میمونه ، اونجا خیلی خودداری کردم تا اشکام در نیاد همش چرت و پرت میگتم تا بخنده دردش یادش بره ولی وقتی اومدم خونه اشک ریختم خیلی ... ولی در کل از خدا ممنونم که اتفاق بدتری نیافتاده خدایا مواظب همشون باش یکایکشون عزیزن و یاورشون باش ... &nb...
5 دی 1392

شب یلدا

 واقعا یک سال گذشته از پارسال  ، یادته پارسال شب یلدا خونه مامانی چقدر دلگیر بودم که نبودی پیشمون امسال دو برابر دلگیر بودم با هر نفسی که میکشیدم حالم خراب میشد ولی زود خودمو جمع و جور میکردم تا باز کسی از درونم با خبر نشه  امسال عزیز جون هم خونه مامان بود که واقعا تداعی گر شب یلدا بود برای هممون فال گرفت برای من  هم گرفت که توش  امیدی از اومدنت نبود واقعا چه سالی و گذروندم با درد و همچون باد گذشت ولی به اینده امیدوارم از خدا میخوام سال دیگه شب یلدا تو اغوشمون باشی زندگیمون به  سرخ انار  بشه الهی امین  ...
1 دی 1392