پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

من و وروجکم

سلام دوستای گلم از همه اونهایی که برام نظر میذارند خیلی ممنون

خواندن نظرای قشنگتون باعث دلگرمی میشه 


حال خوب این دوران

سلام سلام صد تا سلام  یهویی گذرم افتاد اینجا  اینقدر این روزا سرم شلوغه با پسرک شیرین تر از عسلم ک نگو ... اینجاست ک میگن بچه داری وقت برای آدم نمیزاره همینه ... الان ک مینویسم پسر مامان ک اسمش     ( فرحان )شادی آور خونمون شده خوابیده و توی پانزده ماهگی اش هست ک واقعا اون جاهای خالی ک همیشه ازش حرف میزدم رو خدا رو شکر پر کرده حسابی شلوغ کار و پر تحرکه ... از مادری و حس و حالش بخوام بگم براتون اینقدر تو این دوسال از روزی ک فهمیدم باردارم تا ب امروز غرق احساس بودم کم گفتم حس شادی و نگرانی همزمان هر لحظه باهام بوده حس اینکه شاید مادرانگی هایم کم بوده در حد این فرشته کوچولوم نیست گهگاهی افسرده ام میکنه ولی زو...
21 خرداد 1399

نی نی ما بیدار شده

سلام سلام  نمیدونم از آخرین پستی ک گذاشتم چند وقته میگذره ولی این پستی میخوام بزارم با مهم ترین خبرررررررر اومدم ک چندین سال براش انتظار کشیدم   بعله دیگه نی نی ما هم بیدار شده و از طرف خدا برامون فرستاده شده  و تا بغل کردنش فقط ی هفته مونده....  روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم برای هدیه ایی ک برامون فرستاد ... حال و روحم بعد از اون همه سختی ک برای داشتن چنین روزی طی کردم عالیه چون ب این یقین رسیده ام ک سرنوشتم این گونه بوده ... حالا چ جوری این اتفاق افتاد واقعا خواست خدا بود بدون هیچ درمانی و خیلی اتفاقی بین تمام کار های نا تمامم ...  از خدا تو تمام این روزهایی ک با تو دلی ام داشته ام همش از خد...
22 اسفند 1397

دنیا بیگانه

گاهی دوست دارم چشمم رو ببندم و بعد باز کنم ی تست کوچیک بارداری مثبت تو دستم باشه ... گاهی دوست دارم چشمم رو ببندم و بعد باز کنم ی برگه آزمایش ک بتای بالای بارداری رو نشون میده دستم باشه ... گاهی دوست دارم چشمم رو ببندم و بعد باز کنم ببینم دارم دستم رو شکمم هست و دارم با کودک درون جرف میزنم ... گاهی دوست دارم چشمم رو ببندم و باز کنم ببینم ک دکتر سونو گرافی در مورد جنسیت و سلامتی کامل کودکم حرف میزنه و من محو تماشا هستم ...   گاهی دوست دارم چشمم رو ببندم و باز کنم خودم تو سیسمونی فروشی در حال انتخاب لباس ببینم... گاهی دوست دارم چشمم رو ببندم و باز کنم ببینم اتاق عزیز دردونه ام حاضر هست و با لگد هاش دلم رو ن...
12 دی 1395

و باز هم -_-

سلام و ببخشید برای نبودم تو این مدت واقعا در گیر دکتر رفتن و مشکلات نازایی ام بودم ، ک تیر ماه ای یو ای کردم و نشد و با امید رفتم پیش پزشکم و خواستم تا ای وی اف بشم ک بیستم شهریور انجام دادم و دوتا جنین انتقال دادم و دیروز جواب ازمایشم منفی شد دوباره و این بار سخت تر از همیشه و همه منفی شدن برایم گذشت آنقدر سخت ک اصلا نمیتونم خودم رو دوباره ب دست بگیرم و بهش فکر نکنم خیلی امید وار بودم ک بشه ولی چ کنم ک تقدیر الهی چیز دیگه ایی هست ... تمام این مدت ک استراحت میکردم و امید داشتم برای همه اونایی ک منتظر هستن دعا میکردم و از خدا میخواستم ک هیچ ینده ایی رو نا امید نکنه ولی خودم نا امید شدم ... دیگه نمیدونم چ کنم ... خسته ام .....
7 مهر 1395

بو بارون

سال جدید شروع شده ولی هیچ انرژی برای سال جدید نیست با اینکه خیلی قبل ب این روزا فکر میکردم ولی روزگار خیلی نامرد تر از این حرفاست ، جوری سال جدید رو نو کردم ک ب زیر سرم رفتم و حتی  رنگ و روم هم نو شد از درون هر چی داشتم دادم بیرون .... از نظر همسرجان بدترین سال نو رو داشتیم هم حال روحیم بهم ریخته است هم حال جسمیم ،ضعف تمام جونم رو گرفته و حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم .... گاهی دیدن چند قطره خون برای زنان بسیار خوشحال کننده و بعضی وقت ها بدترین روز زندگی میتونه باشه با اینکه زیاد تجربه این دیدار رو داشتم ولی هنوز عادت نکردم .... پ.ن : ببخشید ک اینقدر سرد نوشتم ولی باید مینوشتم تا خالی میشدم  ...
3 فروردين 1395

سردی روزگار

اونقدر حس داشته باشی و یهو انگار سطل اب جوش ریختن رو سرت ، تمام احساست میمره و فقط دلت میخواد تنها باشی تا داد بزنی اخه چرا بازیچه دست خدا شدی ، گله کنی بگی خدایا این بود لیاقت من ،نفست سنگین شه و هر لحظه رو با خفگی پیش ببری ... خیلی بده حالم اینقدر تو این پنج روز تاخیر خوشحال بودم حالا با جواب ازمایش منفی دارم خفه میشم ... دیگه کم اوردم ... هر روزم داره با درد نداشتن میره جلو ... نمیدونم اصلا حوصله سال جدید رو دارم یا نه ... ...
25 اسفند 1394

خوش خبری

ی سلام با کلی انرژی مثبت ک همین الان از دوست دوران دبیرستانم گرفتم انرژی ک از مثبت شدن عدد بتا تو برگه ازمایشگاه بود خیلی ارزو داشتم بارداری دوست عزیزم و ببینم دردمون شبیه هم بود و دوران انتظارمون با هم ک خدا رو شکر انتظار دوستم شیرین شده و ان شالله حاصل این صبر و تحمل رو نه ماه دیگه ب آغوش میکشه   خدایا شکرت هزاران بار شکر  ...
4 اسفند 1394

بی خبری ...

سلام  اومدم ی کمی از روزگارم بگم و برم  خودم که تقریبا میشه گفت باربی شدم و از سبکی که دارم کیف میکنم امیدوارم هر کی هر چی میخواد بهش برسه من ی آرزو از بچگی داشتم اینم این بود که لاغر بشم و خدا روشکر الان ب آرزوم رسیدم و بعد از ازدواج آرزوی مادر شدن دارم که میدونم ب اون هم میرسم .... امروز میخواستم برم سونوگرافی داخلی که نشد که دکتر جدید رفتم برام نوشته نمیدونم چرا احساس میکنم میخوان شکنجه ام بدن  مخصوصا اگه دکتر سونو آقا باشه خیلی سختمه ب همین دلیل نرفتم هر جا زنگ میزنم میگه آقاست و من هم بی خیال شدم و کلا نرفتم .... همه چی خوبه ولی بی پولی گاهی خیلی اذیتم میکنه نمیدونم چرا بعضی ها اینقدر راحت پول در میارن...
15 دی 1394