مهمانی دوستانه
سلام عزیزکم خوبی ننه جون الهی که خوب باشی دیروز خونه خاله سهیلا یکی دیگه از دوستام بودیم با بقیه بجز خاله سمانه که رفته خارجه زندگی کنه بازم جای خالی خیلی حس میشد زودتر بیا که خیلی دلتنگتم گلم ...
نویسنده :
فعلا مامانی
18:40
خواب دیدمت
سلام وروجکم چند شب پیش خواب دیدم که دخمل دارم و از همه قائمش کردم و بهش شیر میدادم خیلی مزه داد اینقدر تو خواب کیف کردم که نمیخواستم بیدارشم و صبح بزور میخوابیدم تا بقیه اشو ببینم ... دیگه دارم کم کم یقین پیدا میکنم که نی نی من یه دخمل ناز چون تا حالا چندین بار خواب دیدم که دخملی وای عاشقتم عزیزم زودتر بیا ....
نویسنده :
فعلا مامانی
21:45
داره پاییز میاد
سلام عزیزکم خوبی ننه جون من کخ خوب نیستم هنوز پاییز نیومده من سرما خوردم حالم خراب پاییز شه چی میشم .... روز ها رو همین طوری خیلی مسخره وار پشت سر میذارم ... راستی امروز به خاطر دفاعی که مامان بابایی از من در مقابل حرف دیگران کرده بوده خیلی مسرور شدم و حسابی دل شاد شدم ، میدونی یکی از اقوام فضول که در باره نیومدن شما هی از مامان بابا سوال میکرده که چرا اینا بچه دار نمیشن و از این حرفای مزخرف میزده ایشونم اون خانمو رو شسته و اویزونش کرده رو بند خیلی بهم حال داد دمش گرم .....
نویسنده :
فعلا مامانی
14:49
گاهی
بدون عنوان
شعر
داشتم تو وبلاگا دور میزدم به این شعر رسیدم به دلم چسبید عاقبت در یک شب از شبهای دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شورانگیز مادر می نهد آن زمان طفل قشنگم بی خیال در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها در مشام جان من پیچیده است آن زمان دیگر وجودم مو به مو بسته با هستی طفلم می شود آن زمان در هر رگ من جای خون مهر او در تار و پودم می شود می فشارم پیکرش را در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن می گشاید نور چشم دیدگان بوسه ها از مهر بر رویش زنم گویمش آهسته ای طفل ...
نویسنده :
فعلا مامانی
10:44