پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 1 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

من و وروجکم

خش خش برگ ها

1393/6/31 9:32
نویسنده : فعلا مامانی
366 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه خونندگان عزیزم که خیلی برام محترمید ....

از این چند وقت گذشته بگم که با همسری میرم پیاده روی صبح ساعت شش ونیم  میزنیم بیرون و ایشون به اداره میرسونم و بعد خودم میرم پارک و شروع به راه رفتن میکنم ، روزا اول با صورت پف کرده میرفتم احساس میکردم که خیلی ها با تعجب نگام میکنند ولی چاره ایی ندارم میخوام این زندگی و از روزمرگی در بیارم تا به امروز صبح ها مطعلق به من همسری بود تعداد معدودی ادم میدی که بیرونن ولی امروز با کشیدن ساعت ها عقب و شروع روز اول مدرسه  خیابونا شلوغ شده بود حتی تو پارک خم پر از ادم بود ...

از این که بگذریم و از چند روز پیش بگم که مامان و خواهری ها خونمون بودند براشون پیتزا درست کردم که فوق العاده شده بود خواستم یه روز خوب داشته باشم ولی اخرش سر دلم لبریز شد از حرف مادری و  هوا دلم ابری شد انقدر که تا شب ادامه داشت و مثل همیشه بعدش به خودم بد و بیره گفتم  که چرا نمیتونم خود نگه دار باشم و دیگران و ناراحت نکنم ...

به امید روز های خوش پاییزی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهران
8 مهر 93 2:20
پاییز همیشه فصل قشنگیه برای اونایی که قشنگ فکر می کنن مثل توعزیزم پیاده روی اول صبح خـــــــــــــــــــــیلی خوبه مخصوصاکه تکاپو وهیجان زندگی رو از همون دقایق اول صبح در مردم می بینی شادی آوره... چه خوب،پیتزا،من هم دوسه باری درست کردم ولی خیلی آب میندازهف،فکر کنم موادشو زیاد می ریزم نه؟ مامانا خیلی مهربونن،عیب نداره،پیش میاد دیگه... عاشق پیاده روی های صبحگاهی شدم منو میبره به یه دنیا دیگه و اینکه صد در صد مواد رو زیاد میریزی و یا گوجه و قارچ رو باید قبلش تفت بدی تا اب نداشته باشه و اینم میدونم که مامانم مهربون مامان دنیاست و دختر خوبی نیستم براش