توهم
دیگه از این توهم گاه و بی گاهم خسته شدم دوست دارم داد بزنم یا حداقل یه نفس بلند بکشم تا خالی شم ولی حتی نفس کشیدنم هم باعث ناراحتیه ...
چه دنیا بدی و مزخرف هی به خودم امید واری میدم و هی دوستای گلمم بهم امید واری میدن ولی هیچ کدومشون نمیتونم درکم کنن و یا خودشونو جای من بزارن ، اصلا هم دوست ندارم که جای من باشن ، حتی برای دشمنم هم نمیخوام، واقعا سختــــه و زجر آور از این که همه نصیحتم میکنن درد میکشم از این که دوستای هم سن و سالم و میبینم که مادرند خوشحال میشم و درد ....
چه قدر فشار سختی خدا کمکم کن و دستم و بگیر این حرفا رو نمیتونم به هیچ کس بزنم فقط به تو میگم خدا جونم چون این تقدیر و برام نوشتی ...
هر چی جلو تر میرم انگار دور تر میشم ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی