پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

من و وروجکم

محرم آمد ...

سلام عزاداری هاتون قبول باشه آن شالله که همه تو این روزای عزیز حاجت روا بشن ،این روزا همش به فکر حضرت رقیه ام که چطور تونست طاغت بیار چرا ماها اینقدر کم طاقتیم چرا وقتی دلمون گرفت باز نمیشه ، شما اگه بدونن که چقدر دلم گرفته و مثل غم زده ها میشم ی موقع هایی ، ی روزایی اینقدر این  دل من  پره که هیچ جوره آروم نمیشه  ، خیلی محتاجم به دعا همه اونقدر که دلم میخواست سرم بزارم رو پای فاطمه زهرا های های گریه کنم و ازش بخوام که بره پیش پدرش تا پدرش بره پیش جبرئیل و جناب حضرت جبرئیل هم بره پیش خدا تا برای حاجت دل من از خدا بخواد که شاید اینجوری زودتر ب گوش خدا میرسید.... دل بدجور ب کرم اهل بیت حضرت محمد بستم .... وای انگار دارم دیگ...
25 مهر 1394

تولدم مبارک

سلام به دوست روشن و خاموشم ، امیدوارم که هر جا هستین حال خوشی داشته باشید ، دوباره یک سال گذشته و امروز تولد 27 سالگی ام بود، و بر عکس تولد های دوران کودکی ام که خیلی دوست داشتم جشن بگیرم و کادو جمع کنم این چند سال بعد از ازدواج هر سال جشن گرفتم و کادو هم گرفته ام که هر سال با اون زمان ها خاطراتم مرور میکنم که چقدر برای روز تولدم رویا بافی میکردم  و یک بار هم با اسرار های زیاد من تولد گرفتن برام ولی ... هر چند بگزریم روزگار الان خیلی خوش است ، خدا کنه که هیچ کس آرزوی چیزی بر دل نداشته باشه  هم چنان از لاغری ام دارم لذت میبرم  و آرزو ی امسال من برای تولدم فقط ی چیز اون اینکه سال آینده لقب مادر روی اسمم حک شد...
12 مهر 1394

رفت

ننمیدونم از کجا بگم  خیلی سخت رفتن یکی  بگی که دوسش داشتی و همش به این فکر کنی که دیگه نیستش ، ی اتفاق بد افتاد که کل فک و فامیل و نابود کرد ، دختر عمه که کوچکترین نوه پدری بود که دوسال بود عروس شده بود برای زدن پرده از پنجره پرت شد پایین و رفت پیش خدا .... سخت تر از همه که عمه هم ام اس داره و همه نگران اون هستن که اتفاق بد تری نیافته ، امروز هفت ام هست داریم میریم خونه عمه اینا ، اصلا نمیتونم این مصیبت و از ذهنم بیرون کنم واقعا که دردناک بود و هست ... دعا کنید برای دل پدر و مادرش تا این داغ بزرگ رهایی پیدا کنن.....
27 مرداد 1394

....

سلام به همه  نماز و روزتون قبول باشه ، ی ماه رمضان دیگه هم گذشت و ما همچنان که بودیم هستیم باز هم مثل سالهای پیش نتونستم اون تغییری که انتظازشو داشتم ، داشه باشم  نمیدونم چه طور توضسح بدم ... ولی در کل  همه چیز خوبه و به درد هام  فکر نمی کنم  و هر وقت خودم رو تو اینه میبینم فقط شاکر خداوندم میشم که به این وزن رسیدم و دارم سلامتی رو حس میکنم ... باز هم محتاج دعاتون هستم ... التماس دعا ....
19 تير 1394

درد جدید

سلام خوبید که ... من خوب هستم ولی درد جدیدی سراغم اومده که کمی ناراحتم کرده و دوباره به فکر انداختتم ، دردم چیه فتق کشاله ران که نمیدونم سر و کله اش از کجا پیدا شد که تمام نقشه هام و بر آب داد میخواستم برای بارداری اقدام کنم الان بیشتر اضافه وزنم و از دست دادم و به نظر خیلی ها دیگه چاق نیستم و میخواستم دوباره برای درمان اقدام کنم که با این درد جدید تا اطلاع ثانوی نباید باردار شم تا فتق و عمل کنم و بعد از شش ماه برای بارداری اقدام کنم که میافته برای دوسال آینده که گریه امو در میاره .... الان هم که دکتر عمل نکرد گفت به خاطر اینکه کمتر از شش ماه مه که داروی بیهوش گرفتم برام ضرر داره به همین دلیل با این درد باید ساخت تا پنج، شش ماه آینده که ...
5 خرداد 1394

هستم

سلام به همه عزیزان ان شالله که همگی خوب باشید منم شکر خدا خوب هستم و از پایین اومدن وزنم لذت میبرم جای شما خالی شاید به جرات میتونم بگم که بهترین کار زندگیم بود که کردم و هزاران بار از خدای مهربونم ممنونم و هر روز شکر گزار این روزهای هستم امید وارم که همه از زندگیشون لذت ببرن .... فقط جای هدیه خداوند تو خونمون خالی که امیدم به خداست و از او فقط میخوام  همین و بس ...
23 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سال نو همه مبارک با یه عالمه قلب خوشگل 💟💞💝💗💜💓💛💚 💔💕💖💔💜💜💚💗✌💞💟💝💘💗💛💓💔 💕👍💔💖💕💔💖💙💖💓💓💜💛💚💗 💝💞💟💟👄💋💋👄💕💟💘💛💜👄💋 💔💞💘💘💜💔💟💞✋💝💘💚 💓💕💕💖💕👅💋👄💜💞 💟💕💞✌💘💘💚 💜👅💔💕💖
2 فروردين 1394

تحولی در من

سلام به خواندگان روشن و خاموشم که همه تون و خیلی دوست دارم و اینقدر الان انرژی دارم که میتونم همتون پر از انرژی مثبت کنم ... روزگارم خیلی جدید شده خوشحالم و خدا رو هر شب شکر میکنم که این باعث این تحول بزرگ شده .... زندگی برام جدید شده روحیه ام عوض شده ... از وعده غذایی بگم که از گنجشک هم کمتر میخورم و از این بابت شادم چون قبلنا خیلی گشنم میشد ولی الان به ندرت احساس گشنگی میکنم ... وزنم هم خوب کم شده خدا روشکر و تا بیست تا دیگه کم شه راه درازی دارم ولی امید وارم و بهش فکر نمیکنم که چقدر کم میکنم همین که چند روز یه بار وقتی رو ترازو هستم چند صد گرمی کمتر از قبل میبینم جای شکرش باقی... و در آخر خیلی راضی ام وخدا رو هزاران بار شکر میکن...
18 اسفند 1393

روزگار جدید

روزگارم خیلی متفاوت شده اینقدر که نمیدونم باید چه کنم منی عاشق غذا بودم الان ده روز که هیچ نخوردم فقط مایعات خوردم گشنم نیست ولی مغزم گشنست که نمیدونم چه باید کرد ... تا یه هفته دیگه هم مایعات و بعدش میتونم پوره و غذاهای له شده بخورم تا سه هفته وتا بعد که ببینیم چی میشه... استرس تب و لرز بعضی وقت ها میگیرتم و با سلام و صلوات از خودم دور میکنم چون خطرناک ترین چیز بعد از عمل تب و لرز که خیلی بهم رستارا و دکترا متذکر شدند که حواسم جمع باشه ، مثلا دیشب گرمم شده بود و همسرجان نگران که نکنه خدای ناکرده تب و لرز باشه و مدام مراقبم بود ، خودمم هم ترسیده بود...   برام دعا کنید که همیشه محتاج دعاهاتون هستم  &nb...
25 بهمن 1393