پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 3 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

من و وروجکم

یا حسین

سلام به دوستای گلم که چند وقتی نبودم اول از همه سوگواری هاتون برای سرور شهیدان قبول باشه و بعدش دوستانی که منتظر عکسای پیشیم بودند شرمنده ، پیشی که اسمشو گذاشتیم فندق خیلی سرمون و شلوغ کرده یکسره باید بهش شیر بدیم و مواظبش باشیم کلی بهش عادت کردم  تو خونه همدم دارم تمام حس های مادرانم و نثارش میکنم  خیلی با نمک و خیلی دوست داشتنی و داستان پیدا کردنش  اینجوری شد که وقتی داشتم میرفتم کلاس خیاطی  صدای ناله شنیدم وقتی گشتم دیدم فندقی تو جوب  اب افتاده بلندش کردم و گذاشتم کناری گفتم که حتما مادرش میاد پیشش وقتی که از کلاس برگشتم هنوز اونجا بود و داشت میلرزید منم که دل نازک اوردمش خونه شستمش و شیر با سرنگ بهش دادم و الان ...
14 آبان 1393

تولدی دیگر

امروز تولدم بود جای همه  اونایی که نبودند خالی... یه سال دیگه هم بدون  نی نی  گذشت  ولی  میدونم تو سالهای اینده با نی نی خواهد گذشت ... همسرم خیلی  سورپرایزم کرد  و از ته دلم ذوق کردم  ... امسال هم یه جورایی نی نی داشتیم البته از نوع بچه گربه که زود به زود شیر میخواد  خونه رو ،رو سرش میذاره  تو پست بعدی عکسشو با داستان پیدا کردنشو میذارم .... و در اخر دوستتون دارم اونم بد جور ....  
13 مهر 1393

فقط برای او

نمیدانم از کجا شروع کنم .... از خوبیت از امیدت از حرفهای پراز ماهت یا از چشمهات که منو کشته حتی از عصبانیتت چون اونم برام غنیمته ...... کاش بدونی چقد دوستت دارم کاش بدونی که ارزشت بیشتر از این حرفهاست ..... چه خوبه بودنت .....چه خوبه احساست ....وحتی لمس کردنت .....چه خوبه بوسیدنت  انقدر دوس دارم به اون شونه هات سرمو بزارم ...حرفهای دلم بهت بگم ...باهات بخندم ...باهات گریه کنم .... وهر لحظه به چشمهای پر مهرت نگاه کنم چون اون چشمها منو به زندگی بیشتر وابسته میکنه هرموقع صدای قشنگت میشنوم ....دلم میلرزه ...یه جوری اروم میشم ..از خودم از بودنم جدا میشم و خودم را به تو میسپارم ... عشقت و بودنت تو دلم حک شده و محاله ک...
8 مهر 1393

خش خش برگ ها

سلام به همه خونندگان عزیزم که خیلی برام محترمید .... از این چند وقت گذشته بگم که با همسری میرم پیاده روی صبح ساعت شش ونیم  میزنیم بیرون و ایشون به اداره میرسونم و بعد خودم میرم پارک و شروع به راه رفتن میکنم ، روزا اول با صورت پف کرده میرفتم احساس میکردم که خیلی ها با تعجب نگام میکنند ولی چاره ایی ندارم میخوام این زندگی و از روزمرگی در بیارم تا به امروز صبح ها مطعلق به من همسری بود تعداد معدودی ادم میدی که بیرونن ولی امروز با کشیدن ساعت ها عقب و شروع روز اول مدرسه  خیابونا شلوغ شده بود حتی تو پارک خم پر از ادم بود ... از این که بگذریم و از چند روز پیش بگم که مامان و خواهری ها خونمون بودند براشون پیتزا درست کردم که فوق العاد...
31 شهريور 1393

دانشگاه ازاد

پسر خواهری ازاد رشته مهندسی صنایع تهران شمال قبول شد خدارو شکر ان شالله هر جت هسا موفق باشه ان شالله همه بچه ها موفق باشند 
24 شهريور 1393

دیدی چی شد

خاک وچوک شدم نتایج انتخاب رشته اومد پسر خواهری سر یه اشتباه تایپی اهواز قبول شد  و الان خونشون نمیشه رفت  ، خیلی اعصابم خورد شده با هم دفترچه شو پر کردیم اصلا نمیدونم چرا ندیدیم  این اهواز و فکر میکنم خواهری کمی من و مقصر میدونه صبح که باهاش حرف زدم خیلی حالش بد بود .... اخه من چیکاره  بیدم پسر خواهری باید اخر سر همه رو چک میکرد ولی عجله کرد .... مخم  داره سوت میکشه 
18 شهريور 1393