پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 4 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

من و وروجکم

زندگی دوباره

سلام عزیزم بالاخره دیروز کار دندونام تموم شد و میتونم دوباره لبخند بزنم و از این که لبخندم زیبا شد خوشحالم  و از یه چیز دیگه هم خوشحالم  میدونی امروز همین الان  خبر بارداری یکی از دوستای وبلاگیمو دیدم که همیشه مطالبشو میخوندم خدارو شکر که یکی از تو صف انتظار کم شد ان شالله نی نی سالم  وشادابی داشته باشه و روزای خوبی باهم بگذرونند و خبراشو ما بخونیم آمین...     امید وارم هر چه زود تر منم وبلاگم پر از تبریک بشه  ان شالله  ...
30 خرداد 1392

زندگی هیولایی

سلام عزیزم خوبی ، من که خوب نیستم  چون امروز به مدت یک هفته باید مثل هیولا ها زنگی کنم چرا ؟ اخه رفتم برای ترمیم دندان های  جلوم امروزم کلشو تراشیده و قالب گیری کرد تا هفته بعد ، خیلی زشت شدم  خوبه که نیستی منو  اینجوری ببینی  ... دوستت دارم و هر روز نبودنت و حس میکنم و قطره ایی از وجودم اب میشه پس زودتر بیا... خدایا فرزندم صحیح و سالم بفرست پیشم  ...   منتظرشم...
19 خرداد 1392

دندانپزشکی

  سلام گلم امروز مامانت عزم شو جزم کرد بالاخره  رفتم دنپزشکی  خیلی برام سخت بود ولی رفتم که اینجا یه بیب بیب هورا دارم که الان برای خودم گفتم ،  کار امروز مون شد سه تا دندون جلو رو عصب کشی کردن که تا الان سٍر بود که کم کم داره سریّش میره . داره درد شروع میشه که اقا دکتر مسکن برام نوشت که خوردم و دراز کشیدم   و اینکه همش تو انتظارم و همش دارم بهت فکر میکنم دیگه زودتر  بیا  که خیلی منتظریتیم  نـــــــــــه دیگه از انتظارم گذشته  داریم از بی تو بودن کم کم دیونه میشیم پس بیا به زندگیمون رنگ بپاشون از این سیاه و سفید درش بیار بیــــــــا  ...
7 خرداد 1392

دوباره

سلام گلکم الان یه هفته ست که دوباره از غم دوری شما غمگینم خنده به زور میاد روی لبم  وقتی خودم و میزنم به بی خیالی و به هیچی فکر نمیکنم خوبم ولی روزایی مثل امروز که از صبح خونه هستم و بهت فکر میکنم ، از اون سر درد های عصبی میگیرم و حالم بد میشه  ... دوباره باید تلاش کنم ولی هیچ حسی نیست ...
6 خرداد 1392

تمام شد

این دوره هم نشد ای خدا من چقدر بدبختم  از ساعت 6 صبح که دیدم پری اومده تا 10 و نیم 11 گریه کردم دیگه اشکام تموم شد خیر سرمون امروز سالگرد عروسیمون بود میخواستم بهش بهترین هدیه رو بدم که باز خدا زد تو ذوقم حال و روزمو خراب کرد ...   خـــــــــــــــــدای من بازم شکرت بهت ایمان دارم و میدونم حکمتی تو کار هست که نمیخوای بشه ،آخه من آدمی زاد چه کنم که کم طاقتم ... چشم ازم بر ندار خدایا   مرا دریاب ... به اون همسری عزیزم فکر کن خدا جونم گناه داره وقتی صبح از در میرفت بیرون نگاه غمگینش دلم و لرزوند خدایا دل همسرم  شاد کن بزار لباش بخنده ....       ...
30 ارديبهشت 1392

یک هفته دیگر

وای خدا جون یه هفته دیگه مونده تا نتیجه  مشخص شود وای چقدر سخته خدا یا کمکم کن دستم و  بگیر زودتر این هفته هم تموم  کن ان شالله  نتیجه مثبت میشه  و میتونم همسر عزیزم و خوشحال کنم آمیـــــــــــــن  ...
26 ارديبهشت 1392

انتظاری دوباره

سلام عزیز دلم خوبی مادر امیدوارم که خوب  باشی  جات امن باشه الهی ، عزیزم من و بابایی دوباره منتظرتیم اونم خیلی زیاد  یادت نره  ها که این دفعه بیای پیشمون  و مارو  خوشحال و خوشبخت کنی ...  این سری دکتر جون  خیلی بهمون امیدواری داده  دعا میکنم که این دوره رو با موفقعیت بگذرونیم و شما رو تا چهل هفته اینده به اغوش بکشم  الهــــــــــــــــــــی امیـــــــــــــــــن   یا رب العالمین   ...
22 ارديبهشت 1392

سلام

سلام عزیزم بعد از مدت ها اومدم حوصله نوشتن  نداشتم میخواستم و حال نداشتم خیلی اتفاق های جدید دور اطرافم افتاده  مهم ترینش اینه که از شنبه این هفته دیگه سر کار نرفتم و به جمعیت زنان خانه نشین ملحق شدم  که تا الالش بد نبوده کمی ارامش گرفتم و اینکه هر ماه منتظرتم و شما هم که نمیایی هی حال و احوال مامانتو خراب تر میکنی ولی تمام سعی امو میکنم که زیاد به شما فکر نکنم تا کمی استرسم کمتر شه ولی الان وبلاگ یکی از منتظران که خوندم حالم دوباره بد شد و هوای شما به سرم زد تو رو جون هر کی که دوست داری زودتر بیا پیش مامان و بابات من میدونم که بیایی پشیمون نمیشی  چون ما خیلی دوست داریم ...  ...
3 ارديبهشت 1392

o

خونه تکانی تمام شد و  منم به همراه خونه خودمم هم تکوندم و افکارم رو دارم منظم میکنه امیدوارم سالی خوش با روزاهایی اکنده باشادی  داشته باشم و همه اطرافیانم رو  خوشحال و شاد  داشته باشند الی امین
11 اسفند 1391